یکشنبه ، چهارم ذیالحجهی ۱۳۲۱ ، یادداشتِ محمدعلیفروغی [حجرهی آقا شیخ حسن] ، صفحهی ۱۲۱ این خرداد که رفت و این تیرِ بیوفا که با اوییم را من فقط خواندم ، با کتابها همبستر میشدم و تا میتوانستم دور میشدهام از نَفَسها ، کنار میکشیدهام از کسان. از انبوهِ خواندهها یادداشتهای فروغی را هر چه بود دیگر تمام کردم ، یعنی دیگر جستهگریختهخواندن نبود ، تماماش کردم و در طول راه دیدم که او در حاشیههاست که بینهایت جذاب مینماید. او را در حاشیههاست که بیشتر دوست دارم. گاه بسانِ مردیست اتوکشیده که بدش نمیآید کمی بینزاکتی کند ، بد دهان باشد و گاه بسانِ پسربچهایست با شیطنتهای ایرانیِ ایرانی. آنجا که مثلن دختری زیبا میبیند ، شیطنتی میکند ، یا به لباس خانمها دقت میکند و نظر میدهد ، یا آنجا که در نافِ فرنگستان دلتنگیِ خانه و زن و بچه را میکند و یا آنجا که نمیتواند جلوی خود بگیرد و جلوی کتابفروشیها وسوسه میشود و کتاب میخرد و کتاب میخرد و فکرِ هیچ چیز را هم نمیکند. این جاییست که با او همراه و همدلام من. این بیماریایست که در خاطراتِ تمامِ آنها که دوستشان دارم جستها
نظرات
ارسال یک نظر