دیشب بود که قبلِ خوابی که نمیآمد شمارهی دوّم جُنگِ فلکالافلاک را که سال ۵۱ زیرِ نظرِ غلامحسین نصیریپور چاپ شدهاستْ باز کردم تا چند صفحهای بخوانم. از هر اهلِ واژهی خوبی که در مخیّلهتان بیاید چیزکی دارد. صفحهی اوّل نوشتاری از نیما داشت در شعر و شاعری ــیحتمل از حرفهای همسایه یا همچین چیزی: دقیق یادم نیستــ میگفت: «بدونِ خلوت با خود، شعرِ شما تطهیر نمییابد و آنچه را که باید باشد، نخواهد بود. به هر اندازه در خودتان خلوت داشته باشید به همان اندازه این کیفیت بیشتر حاصل آمده است. از این حرفِ کودکانه و جوانفریب بگذرید که شعر از جمعیت ساخته میشود. کسی که معترف به این است خودِ منم ، اما شاعر این کالا را که از جمعیت میگیرد در خلوتِ خود منظم و قابل ارزش میکند.» خب طبیعی بود که به یادِ ریلکه بیفتم [همین نوشتارِ در عکس] از آن کتابِ درخشانی که آقای پرویز ناتل خانلری به فارسی در آورده است. خیلی میانهی خوبی داشتند نیما و خانلری که اینقدر هم زیاد همزمان به یادم میآیند! ــاهل دل میدانند چه میگویمــ باری ، خانلری میگوید این خلوتی که ریلکه میگوید همان خلوتِ ظاهری نیست بلکه...
نظرات
ارسال یک نظر