• از برگ‌های خابخُدای ۴۴-۱۹۴۳ رنه‌شار به آلبرکامو ؛ کتابِ کرکره‌های کشیده‌ی چاک چاک ، فارسیِ فیروز ناجی ۱۳۵۹
    ـــ
    جدا از اهمیّتِ رنه‌شار در شعر فرانسه و جنسِ شعرهاش [چه منظوم و چه منثور و چه گزین‌گویه‌هاش] و جدا از اهمیّت‌اش در رویکردِ فلسفی و نگاهِ اگزیستانسیالیستی‌اش [نظر به اینکه بنیانِ شعرش وجود و ماهیتِ انسان در جهان است تا آنجا که هایدگر در کنارِ هولدرلین و ریلکه از او هم نام می‌برد] ، من می‌خواهم از چیزی دیگر بگویم‌ : از «تخیّل». از تخیّلی که در بعضی گزین‌گویه‌هاش ، مثلن در همین ورق‌پاره‌های هیپنوز [در همین شعر که نوشته‌ام] ، آنچنان است که مرا یادِ کتاب‌خواندن‌های نوجوانی بیاندازد.
    کتاب‌خواندن لذّت‌بخش بوده است همیشه ، امّا بزرگ‌تر که می‌شوی آن جنس از تخیّلِ غلیظ و اصیل را کمتر لمس می‌کنی یا شاید کتاب‌ها نمی‌دهندت. کتاب‌های الکساندر دوما ، چارلز دیکنز ، دافنه دوموریه ، جک لندن ، مارک تواین و بسیاری از آن‌ها که در نوجوانی‌ ، پنهانی با نورِ کمِ چراغ مطالعه می‌خواندیم که نفهمند بیداریم که نگویند «بخواب ، مدرسه خواب می‌مانی» ، جنسی از تخیّل را در ذهن‌مان می‌کاشت که تا پایانِ ساعاتِ درس و مدرسه انتظار می‌کشیدیم که بیاییم و بخوانیم ادامه‌ی کنت‌مونت‌کریستو را یا ربه‌کا را یا هکلبری‌فین‌ را.
    یک شعر ، فقط یک شعر است که می‌تواند گاهی یاد و خاطره‌ی آن لذّت را یادت آورد و بخواهی که باز سراغِ کلاسیک‌ها بروی ، سراغِ کتاب‌های بی‌زمان ، کتاب‌های ازلی و ابدی‌ای که این روزگار ، عریان از آن‌هاست.
    کتابِ رنه‌شار را زیاد خوانده‌ام ، گهگاهی امّا باز یادش می‌کنم ، هر بار هم الهام داده‌ است مرا ، گاه برای نوشتن و گاه مثلِ این بار برای خواندن.
    ـــ
    روی چمن‌ها ، زیرِ سایه‌ی درختی پیر با انبوهِ یادگارْ‌نوشته‌های روی تنه‌اش ، نیمچه بادی ، ورق‌های کتابِ قدیمی‌ام و صدای کفش‌های در آمد و رفت. نورِ آفتاب است که کیف و کتابم را داغ و‌ سوزان کرده ، می‌سوزم . آبی خنک خورده‌ام ، رقص و‌ لرزشِ چمن‌ها نگاه کرده‌ام ، واژه‌های رنه‌شارْ زیرِ لب خوانده‌ام ، در ذهن دیده‌ام ، دیوانه و بی‌قرار رفته‌ام خانه ، مستِ مستِ واژه‌ها ، محوِ محوْ آنقدر که از یادم برود تلخیِ این روزگار و آدم‌هاش
    ـــ
    #رنه_شار #فیروز_ناجی #فیروزناجی #آلبر_کامو#آلبرکامو #کرکره_های_کشیده_چاک_چاک
  • h

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ