- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
زلّ گرما لابلای کتابهای لمسِ ولو شدهی انقلاب اوّلین کتاب که چشمکام زد ، همین کتابِ «چه تلخ است این سیب»ِ منوچهرآتشی بود. شعرِ «سرایشِ آتش» صفحهی ۷۴ از چاپ اولِ نشرِ آگه ۱۳۷۸ ، شعرهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۲ ، با طرحِ روی جلد علیرضا اسپهبد ـاشتباه اگر نکنمـ
ــ
کلیشه ، از شکمِ مادر کلیشه نبوده است. از فرطِ تکرارْ چون پیچِ زیادْ گَشتهْ هرز شده است آنطور که وقتی مواجهاش میشوی یادت نمیآید دیگر که این بختبرگشته ــهر چه هستــ معنایی هم دارد. واژه اگر کلیشه شود عریان از معنا و مفهوم میشود در گذرِ زمان: پوکِ پوک. در فیلم و داستان و در سخنِ اندرزگویانِ در واقعیت و مجاز زیاد شنیدهام که گفتهاند: «زندگی هنوز زیباییهاش را دارد» یا اگر لوستر میخواستهاند بگویند ، میگفتند: «زندگی هنوز قشنگیاشو داره» میشنیدیم و رد میشدیم اگرچه شاید به معناش فکر هم نمیکردیم از بس تکرار شده بود. من امّا میگویم درست ، اصلن زندگی هنوز زیباییهاش را داشته باشد ولی داشتهباشد یا نداشتهباشد ، من میگویم گناهِ کیست که مردمانِ مِهرکُشِ خنجربهدست ،مهربانی را به قتلگاه میبَرَند؟ خنجری به دست دارند که با «خوبْ» یا «مهربانِ» بیچون و چرا و بیچشمداشت که غریبِ این روزگارِ بیوفاستْ چنان میکنند که دست از مهربانی بشوید ، که چون هر چیزِ زیبایی به ضد خود برداشت میشود باید از هر چیز اگر «زیبایی» باشد یا «خوبی» باشد مثلِ «مهربانی» و «احترام» و «لطف» دست شست. اینطور است که یک جماعتی یک شهری نامهربان میشود و خوبیهاش را که شاید آدمیان هم جزوشان باشند به گوشهی عزلت و انزوا میکشاند.
ـَـ
گوهرِ نایابیست دوستی ، که اگر دقیق یافتیاش ، واژههای راکدِ در ذهن و در نوکِ خنجرِ قلم را به خونِ نایابی جاری میکند. روز و شب من با «مانی» هستم ، همان رفیق که مرا از رخوتِ در عزلتْ در آورد که انگار برابرِ خود مینشینم وقتی پیشِ اویم. دو آدم ولی یک خو.
ــ
نگاهْ به فیلترِ سیگاری شناور در چالهی آبی و ارتعاشِ خفیفِ آب برابرِ تابلویی در پارک و «مانی» که میآید از دور و عقربهها را از اعدادِ بروی صفحهی ساعتْ فراری میدهد با مصاحبتاش.
ـَـ
#منوچهر_آتشی #منوچهرآتشی
#علیرضا_اسپهبد #علیرضااسپهبد
#مسعود_کیمیایی #احمد_شاملو
#فرج_سرکوهی #چه_تلخ_است_این_سیب
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات
ارسال یک نظر