ظلمتِ محض که نه،امّا سایه‌ای از خویش‌ام من: همان سایه‌ای که گوشِ شنوای دارد برابرِ حرف‌های خودم‌،که اگر نبودم سایه‌ای و می‌بودم آفتاب و نورْ، حتمن بعد این چند روز می‌گفتم:«آه اگر خود برنیاید آفتاب/ هیچ‌کس از او نمی‌گیرد سراغ»
باری،سایه را از بوف کور هدایت گرفته‌ام.آمدم چیزکی بنویسم،قِی کنم هر چه در این خلوتِ چند روزه خواند‌ه‌ام ،باید با سایه‌ی خویش سخن می‌گفتم ،نه به صوت که به نقش و نگارِ واژه‌هایی بروی کاغذ.قلم که به دست گرفتم یادم آمد از «درد دل» از «نفثة‌المصدور»ِ شهاب‌الدین محمد منشی نسوی امّا به تحریرِ نوین‌اش ‍ــ‌دکتر منصور ثروت‌ــ ،که تحریرِ متنِ اصلی کلاس درسی‌ست حقیقتن که ده‌ها و‌ صدها واژه می‌آموزد و متکلف است و پیچیده،مثال‌اش معادلِ همین سطورِ در عکس به متن اصلی:«تیزِ تارِ قلم که هنگامِ مهاجرتْ خَفیرِ ضمایر و ترجمانِ سَرایر است،بدست گرفته و قصدِ آن کرده که شَطری از آتش حُرقت،که ضمیر بر آن انطوا یافته است، در سطری چند درج کنم و از این صدرنشینِ دلگیری یعنی اندوه،حکایتِ شکایت آمیز فروخوانم»
ــ
نفثة‌المصدور تنها کتابِ فارسیِ شهاب زیدری‌ست یا همان محمد زیدری.مربوط به احوالات و ماجراهای آخرین سلطان خوارزمشاهیان که یعنی جلال‌الدین.ظاهرن به سالِ ۶۳۲ نوشته شده است و نویسنده بعدِ قطع امید از وصول به سلطان در ۶۲۸ به میافارقین می‌رود. چهار سال چشم به راهِ دریافتِ خبری از سلطان می‌ماند و آن‌گاه که می‌فهمد پادشاه مُرده است از شدت تاثر این رساله را می‌نویسد:«مدّت چهار سال در این عتاب به تکلّف قلم باز می‌کشید» امّا آخر بغضِ دل می‌ترکاند و عتاب می‌آغازد. نفثة آه است و نفثة‌المصدور شکایت از روزگار. 
قلم هم که به دست می‌گیریم چیزی هم که می‌نویسیم چس‌ناله است و بس،حال یا به نثر قدیم یا به نثر جدید. یادِ آن بزرگوارِ از روزگار رفته حکایت،شاهرخ مسکوب که می‌گفت: «چس‌ناله نکن مردک» چه حیف که نام آن بزرگوار این روزها دستمالیِ هر کس و ناکس بشود ، با ستایش‌هایی از سرِ همه‌گیریِ این روزها و نه از سرِ خواندن و فهمیدن 
ــ
هوس‌بازی را در شعر‌ هنوز نتوانستم کنار بگذارم ولی در خواندنِ داستان خود را خوب ادب کرده‌ام ، دیگر وحشی نیستم ، هوس‌بازی نمی‌کنم و رضا دارم از این با ادبی. من ادب شده‌ام
امّا در شعر ، جدّن افتاده‌ام عقبِ کلاسیک‌ها دوباره ، حافظ و سعدی ، مولانا و‌ رودکی ، فردوسی هم که رفیق سال‌های درازِ ما بوده است به لطفِ آن بزرگوار که نام‌اش گفتم.شعر حجم و شعر دیگر را مدّتی‌ست رها کردم ولی تا بخواهید عقبِ نیما و شاملو و نادرپور و شاهرودی و‌ نصرت را دارم.
#شهاب_الدین_نسوی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ