• اواسطِ خردادماه ، در دلِ گرما ، با لب‌هایی لبالب از تشنگی ، جایی در بلوار خوردینِ شهرک‌غرب برابرِ یک گل‌فروشیِ کوچک ایستادم. هر وقت که هدیه ‌خواستم بدهم ، کتاب دادم. باید آن‌چیز که دوست می‌داری را بدهی به رفیق‌ات یا به هر کس که دوست‌اش می‌داری. این بار کارساز نبود امّا کتاب ، چرا که چه بود کتابی که نداشته‌ باشدش آن کس که می‌رفتم سراغ‌اش‌‌. رفتم گُل بگیرم که لبالب از صفا و زندگی‌ست اگر چه عمری‌ کوتاه دارد.

    می‌رفتم خانه‌ی گیتی‌خانم‌خوشدل ، او را مترجم دیده‌اند بیشترْ اهلِ کتاب ، من امّا او را پیش‌تر شاعر دیده‌ام ، آن هم نه شاعری با اطوارهای ناچسبِ جماعتی که دیده‌ایم و کاش کمتر می‌دیدیم ، بل شاعری که در پسِ پشتِ لبخندش ، کودکی خوش‌قلب و مهربان خفته است ، نه نخفته است ، بیدار است ، می‌خندد و از هر زیبایی‌ای که در این جهان و‌ در اطراف‌اش باشد ذوق می‌کند.

    ساعتِ پنجِ عصر ، کودکی سپید و خوش‌قلب میزبانِ من بود. دقیقه به دقیقه‌ی ساعت‌هایی که در خانه‌اش به صحبت و گپ و گفت گذشت را به ذهن دارم. یادم هست که مصاحبت‌اش خستگی از تن‌ام بدر کرده بود. عقربه‌های ساعت را از روی اعداد فراری می‌داد ، بس که زود می‌گذشت.نمی‌دانم شش یا هفت ساعت تا نیمه‌شب ، دو‌ دفترِ شعر با هم ویرایش و چکش‌‌کاری کردیم: خواندیم و نوشتیم و علامت زدیم.سر ذوق آمده بودم و‌ آمده بود.
    نرمِ واژه‌ها و محظوظِ مصاحبت‌اش بودم ،گمان‌ام او نیز مصاحبت‌ام را دوست داشت.

    برایِ پروژه‌ای که در ذهن داشتم ، از شعرهاش جویا شدم. من گُل جای کتاب بردم ،او امّا بیش از ده جلد کتاب‌هاش را به من داد. ترجمه‌ها به کنار ، دفتر شعرها لذیذتر بود برام. در تمامِ روزهای بعد تمامِ شعرها را خوانده‌ام. گیتی‌خانم اهلِ تکّلف و پیچیدگی نیست. مثلِ برگی‌ست پاک ، فرو رفته در زلالیِ آبی رَوَنده که تا عمقِ جزئیاتِ درون‌اش هم از دورنمای‌ آب پیدا و هویداست. یک سادگیِ محضِ شعرگون. در شعرها هر چه به این سال‌ها نزدیک‌تر شده‌ایم#گیتی_خوشدل در شعر زلال‌تر و‌ بی‌تکّلف‌تر شده‌ است. هیچ اطواری در کار نیست.تصویری هم اگر در شعر هست به قوّتِ واژه‌هایی‌ست آشنا،که بر پا می‌ایستد نه واژه‌های غریب و نا آشنا.

    این شعر که نوشته‌ام ،از کتابِ «معبد بنفش»ِ اوست ، یکی از چند هدیه‌ی ناب‌اش. چاپ‌شده‌ی نشر مرکز ۱۳۷۰ ، طرح روی جلد مهدی سحابی.
    شعر نهایتِ سادگی‌ای‌ست در عمق و در عینِ حال زیبایی‌ای به لطافتِ لبخندِ مهربان‌اش وقتی در چارچوبِ دَر ،در آن شبِ خردادی مرا بدرقه می‌کرد.

    قبلِ تماس بنویسم اینجا که اوّل تیر میلادش بود که مبارکِ من و خودش و مایی که خواندیم‌اش سال‌ها.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ