• چیست این آدمیزادِ دو پا ، تعادل‌اش معلولِ چیزها و کسانی‌ست که ممکن است دقیقه‌ای هم از نزدیک نبیندشان ، امّا مادامی که عالم به رفتن‌شان می‌شود ، نیستی‌شان هست می‌شود ، انگار از لحظه‌ای که می‌روند دیگر نمی‌روند. شهر خالی می‌شود از نبودشان: [نبودش]

    ــ
    باری ، خانم شهین خسروی‌نژاد را من خودْ کشف کردم. شعرِ این شاعره‌ی بزرگوار من را به هیجان در می‌آورد ، گشتم و جستم جز یک کتاب و چند مقاله و مجله که برای سیرآبیِ من اندک بود چیزی دستگیرم نشد تا خودِ بزرگوارش با یک مهربانیِ غیرقابلِ وصف در این دوره‌ی بی‌مهری‌ها سیرآب کرد مرا و کتاب‌هاش را برام فرستاد. با وجد و‌ شور ورق می‌زنم و‌ می‌خوانم. این قطعه شعر درخشان از کتابِ رامش است که بی‌اغراق آرزوی خواندن‌اش را داشتم. هر آنچه‌از او هست را جستم و‌ خواندم و به روزهای آتی چیزی جز خواندنِ کتاب‌شعرهای خانم خسروی نژاد نمی‌خواهم. از هر آنچه هست و بود ، از هر رنج و از هر دردِ این روزگارِ بی‌وفا پناه بر شعر
    ـــ
    گفتم امروز که کاش شاهرخ مسکوب زنده بود. وقتی دوست بزرگوارم آقای محمدرضا شیخی ، کتابِ کیارستمیِ «یوسف اسحاق‌پور» را برام فرستاد و قلب‌ام را روشن از مهرش کرد ، در کوچه‌ی خاموش و‌ تنهایی بودم در حالِ قدم زدن با صدای جیرجیرکِ نادیده‌ی شب ، که با خود گفتم کاش شاهرخ مسکوب هم زنده بود.
    ـــ
    هوای شب‌های اردی‌بهشتیِ این روزها شبیه به هوای خنکِ روزهای میانه‌ی شهریوری‌ست که عمری‌برای ما‌ بوی جدایی می‌داده است ، بوی جدایی‌های پاییزی ، بوی دلتنگی و هر آنچه دلِ دلمرده‌ی یک اهلِ کلمه را می‌فشرد و چنگ می‌اندازد

    شب

    ــ
    #شهین_خسروی_نژاد #محمدرضا_شیخی#یوسف_اسحاق_پور #کیارستمی_پشت_و_روی_واقعیت#شاهرخ_مسکوب

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ